سال 1384 برای اولین بار به صورت اتفاقی از بازارچه خیریه پیام امید بازدید کردم، پر از شور و هیجان و خنده بود... یه سری بچه های 20 ساله که دور هم جمع شده بودن و با اشتیاق برای فروش محصولات و گرم کردن بازارچه از هیچ چیزی دریغ نمی کردن...اونقد برام فضاشون متفاوت و خاص بود که دلم خواست من هم جزیی از اونها باشم .
بدونه اینکه بدونم از عهده ی من چه کاری برمیاد رفتم فرم همکاری رو پر کردم ، بعد از چند هفته با من تماس گرفتن، قرار شد برای شناخت بیشتر پیام امید برم سمت خیابون ایرانشهر… بعدا متوجه شدم برای برگزاری جلسه هاشون چون جای مشخصی رو نداشتن هر بار یه جا جمع میشدن، تو پارکینگ خونه ها، تو پارک، تو دفتر پدرهاشون یا هر جایی که بشه ..
من برای اولین بار رفتم دفتر کار پدر یکی از بچه ها که بعد از ساعت کاری می شد ازش استفاده کرد، هیچ کسی رو نمیشناختم ونمی دونستم دارم چه جور جایی میرم حس و حال خوبی که تو بازارچه دیده بودم منو اونجا کشونده بود. وقتی رسیدم اونقدر با من صمیمی برخورد کردن و تو جمعشون پذیرفتن که انگار چند سال از دوستیمون می گذشت...
همین ارتباط دوست داشتنی و صمیمیشون من رو الان 16 ساله که همراه خودشون کرده. کنارشون تونستیم دلیل خوشحالی خیلی از آدمایی بشیم که زیر بار مشکلات زندگی لبخند زدن رو فراموش کرده بودن . بعضی وقتا کارهای اتفاقی، زندگیمون میشه دلیل حال خوب الانمون...
خوشحالم من هم کنار بچه های پیام امید می تونم دلیل اتفاقای قشنگ زندگی دیگران باشم .
خاطره: حامد حسین زاده
به نکات زیر توجه داشته باشید
- حداکثر در یک بند نظر خود را وارد کنید و از عبارات طولانی پرهیز کنید.
- نظر شما بعد از تایید مدیریت در صفحه قابل مشاهده است.