میرزا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه شهرت یافت (رشدیه را به سبب تأسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می خواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود) فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه ی صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند.
تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظه ای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می رفت. چنان که در 22 سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود.
میرزا حسن تبریزی رشدیه مدارس ابتدایی صادق خان شقاقی فتحعلی شاه پدر مدارس نوین ایران
میرزا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه شهرت یافت (رشدیه را به سبب تأسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می خواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود) فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه ی صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. او در 13 تیر 1230 در تبریز چشم به جهان گشود.
تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظه ای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می رفت. چنان که در 22 سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود.
در آن روزها، سه روزنامه ی فارسی در خارج از ایران چاپ می شد: حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در استانبول. هر سه ی این روزنامه ها به تبریز می رسید. رشدیه به خواندن این روزنامه ها بسیار شایق بود و آن ها را مکرر می خواند. از روزنامه ی ثریا، استفاده ی بیشتری می کرد. چنان که در کفایه التعلیم (کتاب درسی مدارس) بعدها نوشته بود: "روزنامه ی ثریا بسی تاریکی ها را روشن کرد."
در یکی از شماره های ثریا نوشته بود:
"در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد؛ و این از بدی اصول تعلیم است…"
این مقاله تأثیر عمیقی در روحیه ی رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدیدآورد. به طوری که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامه ی تحصیل او گرفته بود، منصرف شد.
از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به استانبول یا مصر یا بیروت که انگلیسی ها و فرانسوی ها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد،
بالاخره، پدر، او را روانه ی بیروت کرد . رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، راه بیروت پیش گرفت.
مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیله ی فرانسویان، تأسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیدا کرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیه ی آن جا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید.
در استانبول به طرح نقشه هایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال 1301 ه. ق نخستین مدرسه ی ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تأسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که از اختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف 60 ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد.
پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسه ی مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت می کرد، از ایروان می گذشت.
ناصرالدین شاه، در دیدار از مدرسه ی رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تأسیس مدرسه ی ابتدایی به ایران بازگردد. اما اطرافیان شاه «با دسایس و نیرنگ های مختلف، خدمات صادقانه ی او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم می کنند که او می خواهد با تأسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار می کنند که از حمایت او چشم بپوشد.
رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عده ای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت . اولین دبستان را در سال 1305 ه.ق. در محله ی ششگلان در مسجد مصباح الملک تأسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آن ها گردید؛ و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه ی جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیس السادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه ی جدید را صادر کند. بدین ترتیب و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد.
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله ی بازار تأسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند. دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد.
مدرسه ی سوم را در محله ی چرنداب تبریز تأسیس نمود. این بار، طلبه های علوم دینی مدرسه ی صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر می دیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند.
چهارمین مدرسه را در محله ی نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت، که البته شمار شاگردان به 357 و شمار معلمان به 12 نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند.
ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد، بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و پنجمین مدرسه را در محله ی بازار دائر نمود. باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان کشته شد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.
رشدیه مدرسه ی بعدی را در مشهد تأسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگسالان نیز باز کرد که در مدت 90 ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
پس از این واقعه هیچ کس یارای آن نداشت که خانه ی خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود، مدرسه ی هفتم را تأسیس کرد. در کلاس ها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان می داد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
اما این بار هم مدرسه را بوسیله ی بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت. به قفقاز رفت. در هنگام تخریب مدارس رشدیه می گفت:"این جاهلان نمی دانند که با این اعمال نمی توانند جلو سیل بنیاد کن علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، حتماً خواهم دید"
در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی می کردند، از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شورهی قفقاز و علی امین الدوله که با حمایت هایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.
هنگامی که علی امین الدوله به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و درباره ی مدارس جدید با او صحبت کرد. او دبستان باشکوهی را در محله ی ششگلان تبریز ساخت که هشتمین مدرسه ی او بود. به سبب حمایت های امین الدوله، مخالفین کاری از پیش نبردند اما بعد از رفتن رشدیه به تهران، مدرسه به خاطر وضعیت مالی، منحل شد. اما هیچ کدام از معلمین آن بیکار ننشستند و هر کدام در گوشه ای به تعلیم و تربیت مشغول شدند.
وقتی امین الدوله در سال 1276 به تهران آمد، میرزاحسن خان رشدیه نیز به پشتوانه او به تهران آمده و مدارسی را به نام مدارس رشدیه در تهران بنیان گذاری کرد. اما بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن میرزاعلی اصغر اتابک مشکلات زیادی را متحمل شد. بزرگان و اعیان از ترس اینکه مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
بعدها شایعه شد که رشدیه ضد امام زمان و اهل بیت است و اخیراً «بابی» شده است. پس از آن رشدیه به قم رفت و تا آخر عمر در این شهر سکونت داشت. در همان سال ورود مدرسه ای تأسیس کرد و در آن به تدریس مشغول شد.
در نهایت رشدیه در زمانی که شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم ریاست و مرجعیت شیعه را به عهده داشت به قم رفت و در درس او حاضر شد و نهایتاً به خاطر حمایت های او توانست در آنجا مدرسه رشدیه را تأسیس کند که هم به آموزش کودکانی از خانواده های فقیر می پرداخت و هم مدرسه ای برای تعلیم نابینایان بود. پسرش شمس الدین رشدیه در این باره نوشته: «مرتباً به مجلس درس شیخ حاضر می شد و تنها طلبه کلاهی شیخ بود.» او تا پایان عمر در قم ماند و به آموزش و تعلیم پرداخت. وی در 21 آذر 1323 در قم در سن 97 سالگی درگذشت. در واپسین روزهای زندگی، چنین وصیت کرده بود:
" مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود "
رشدیه همانند سایر شاگران شیخ هادی نجم آبادی در سال های پیش از انقلاب مشروطه نیز تکاپوهای سیاسی داشت. یکی از فعالیت های وی نوشتن شب نامه و پخش آن در تهران بود. زمانی که به سبب یکی از این تکاپوها مورد خشم حکومت قرارگرفت با بست نشینی در منزل شیخ هادی، از مجازات رهایی یافت. رشدیه[ در سال های اول جنبش مشروطه، در میان اعضای انجمن باغ میکده قرارداشت.
مجموعاً 27 اثر از میرزا حسن رشدیه بر جای مانده است، آثاری چون وطن دیلی، تحفه الصبیان، بدایه التعلیم، نهایه التعلیم، کفایه التعلیم، تاریخ شفاهی، صد درس، کلمات قصار برای کلاس دوم، اخلاق و اصول عقاید، شرعیات ابتدایی و جغرافیای شفاهی از مهم ترین آنها به شمار می رود. همچنین وی روزنامه هایی به نام مکتب و طهران هم منتشر می کرد
در بیدار کردن مردم از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد و در این رابطه روزنامه ی «مکتب» را در سال 1284 خورشیدی (1323 ق) و روزنامه ی «طوفان تهران» را در سال 1287 خورشیدی (1326 ق) در تهران انتشار داد و مقالات ضد استبدادی و استعماری می نوشت.
این اندیشمند فرزانه سرانجام در 21 آذر 1323 خورشیدی در 93 سالگی در قم دیده از جهان فروبست. وی در قبرستان نو قم جایی که میزبان مشاهیر، علما و بزرگان است به خاک سپرده شد.
منابع
سایت خبری ایرنا
رشدیه، شمس الدین: سوانح عمر، تاریخ ایران، 1362.
رشدیه، فخرالدین: زندگی نامه پیر معارف، هیرمند، 1370.
بامداد، مهدی: تاریخ رجال ایران، ج 1، چاپ، 1347.
با عضویت در خبرنامه پیـام امیـد از طریق ایمیل یا موبایل می توانید از برگزاری کمپین های کمک رسانی و رویدادها ما با خبر شوید
وب سایت پیام امید چارچوبی را برای جمع آوری کمک های مردمی و اعطای آن به نیازمندان فراهم می آورد. با پیام امید خیرین کمک های خود را به دست نیازمندان واقعی می رسانند. کمک های کوچک شما در کنار پیام امید نیازهای بزرگی را برآورده می کند